سلام اگر دوست عزیز توجه کردند نوشتم من دختریم که توی خانواده تقریبا سنتی بزرگ شدم و برای ازدواج دوست دارم پدرم طرف مقابلم و ببینه و تایید کنه مادرم و در جریان گذاشتم مادر و برادرای اونم من و دیدن
مامانم هم با بابام حرف زد خانواده ام دورادور از رابطه ام خبر داشتن اوایل مهر بود که مامان اومد گفت بهش بگو هر وقت اوکی بود بابات می خواد باهاش گپه دوستانه بزنه
دوستی با پنهانی نبوده هم مادر اون من و دیده بود هم مادر من
اگر میخواستم پنهونی باشه هیچ وقت با مادرم مشورت نمی کردم که بابام و در جریان بزاره
تنها دلیل رفتنش از اون چیزی که به من گفته که نمی تونم برای خودم تصمیم بگیرم و پدرم باید اون و تایید کنه و برای اون این غیر قابل قبوله
من می دونم راهم درسته چون این پدر من که پیشتیبانه منه و باید پدرم تاییدش کنه
در ضمن طی تجربیات می دونم خیلی پسرها تنها هدفشون دوستی و ... نه ازدواج این و ادم از خیلی از رفتارهای طرف می فهمه وقتی یه نفر یه عالمه دوست داره که دخترم جزوشون هست دیگه خودتون محیط دانشگه ها رو می شناسین همه رونمی یاد به کل خانواده اش معرفی کنه و مادر طرف نمی یاد برای اون دختر سوغاتی لباس و خوراکی از شهرستان بار کنه بیاره
من تمام این ها رو رعایت کردم و هر چیزی میشد با خانواده ام درمیون گذاشتم حتی وقتی می رفتم یونی مامانم می دونست از ساعت ۱ تا ۴ با اونم و قراره کجا برم
من ادم کاملا سنتی نیستم و به خواستگاری خاله زنکی اعتقاد ندارم پدرم باید طرف و ببینه و تایید کنه و تایید پدرم یعنی یه چیز مردونه توش دیده که می دونه به درد زندگی من می خوره این برام مهمه
من اینا رو نوشتم تا با ترسم روبه رو شم و مبارزه کنم -فراموشی کسی که خوبه سخته اما روزی فراموش میشه اما این ترس همیشه با من هست
همیشه می ترسم و همیشه استرس دارم اونم فقط برای جدایی از کسی که دوستش دارم .
من می دونم اگر برگشتی وجود داشته باشه بازم این اقا باید مورد تایید پدرم باشه
مشکل الان خودمم و احساس ترس و اضطراب
درک می کنید چی می گم